سرگشتگی




هوالکریم

سرخی شفق، التهاب دلش را بیشتر می کرد. صخره های سیاه رنگ سر برآورده از صحرا، همچون نقابی چهره ی برافروخته ی خورشید مکه را در برمی گرفت. شبی دیگر، بی مهتاب، بی یار، در تعجیل بود. چندان که خورشید فرومی نشست، صبوری از جانش رخت برمی بست. آخرین شعاع های نور، دل آسمان را به سرخی آتش گونه ای می کشانید. و شعله ای غریب بر آن لحظه های منتظر که آمیخته با دلشوره ای نا آشنا بود، زبانه می کشید. از ساعاتی پیش چندین تن را در طلب او فرستاده بود و تا کنون هیچ یک باز نگشته

خبری هرچند کوتاه و مرهمی اگرچه اندک، برای قلب بی تابش به ارمغان نیاورده بودند.  

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آسان دانلود دنیای فایل پارادایس، بهشت فانتزی فروشگاه کتاب rahpooyanpl articles کتابخانه آنلاین واحه بنیادمهدی موعود(عج)شهرضا هیچ ! آدخت دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.